بسم الله المعین

صبح روز دوم ساعت ۷:۰۵ صبح از خواب بیدار شدم🤤 و قرار بود سرویس ساعت ۷ بیاد و ما راه بیوفتیم 🤤 خدا رو شکر سرویس حدودا هفت و ربع اومد ولی باز هم ۱۰ دقیقه فرصت خیلی کمی برای حاضر شدن و بردن چمدان(برای اردو مشهد) تا پایین و حتی خروجی زدن از خوابگاه 😑 بود و بنده مجبور شدم از دم در خوابگاه تا ورودی پردیس رو پیاده😐 و با چمدان😑 برم. واقعا هنوز هم نفهمیدم چرا اون روز صبح، راننده سرویس دنده عقب نگرفت! خلاصه که اون روز شروع هلاک کننده ای داشتم😂

بالاخره رسیدیم دانشکده و رفتیم رختکن روپوش پوشیدیم. جالب این بود که دستیار ها از دکتر ها زودتر میرسیدن😂😂😂 و بعضا همدیگه رو نگاه میکردن. دکترها یکی یکی می اومدن و کارشونو شروع میکردن. یک دختربچه ناز نشسته بود روی یونیت و منتظر دکترش بود. ما هم نشستیم و کلی باهاش حرف زدیم اولش یکم خجالتی بود ولی کم کم یخش باز شد. اسمش هستی بود و میگفت ۳۰ سالشه😂😂😂 ولی بعدا راستشو گفت که ۵ سالشه. ماشین مورد علاقه اش هم BMW بود تازه دیروز هم دوتا جایزه گرفته بود. واقعا هم صحبتی با بچه ها یکی از هیجان انگیز ترین کارهای دنیاست.  وقتی دکتر کارشونو شروع کردن، طوری بی حسی رو زدن که نه تنها هستی سرنگ رو ندید بلکه کوچکترین دردی هم حس نکرد. یعنی از شدت تعجب کم مونده بود چشمام بیوفته کف پام! وقتی دکتر برای چند دقیقه از جاشون بلند شدن ، چندبار از هستی پرسیدم خدایی درد نداش؟؟؟؟ و اون هربار میگفت«نه»

از ویژگی های جالبه روز دوم این بود که خیلی تحویلمون میگرفتن و هنوز کیک اولو نخورده کیک دومو بهمون میدادن.

و جالب اینکه تازه اون روز بخشه مربوط به جرمگیری رو دیدم. کلا روز دوم خیلی چیزای بیشتری یاد گرفتم مثلا قسمت هایی از جراحی دندون عقل، عصب کشی و البته ترمیم. انقدر دکترها باحوصله برامون توضیح میدادن که سر وجد میومدیم. واقعا برای همشون آرزوی موفقیت میکنم.

بعد از تموم شدن کار بیمارها، شروع به شستن و خشک کردن وسایل کردیم و بعدش رفتیم رو بنر «اردو جهادی دانشجویان» امضا زدیم و آخرش تقریبا به زور بیرونمون کردن...

بعد هم رفتیم رختکن وسایلمونو جمع کردیم و چمدون هامونو به آقای نگهبان سپردیم و قول دادیم رسیدیم مشهد، براش دعا کنیم.

راهی حرم بانوی خوبی ها حضرت معصومه(س) شدیم تا با کسب اجازه و خداحافظی بریم مشهد...

و اینگونه روز دوم سپری شد.