بسم الله الکافی

همون پسربچه ی شیطونِ غیر قابل کنترلی که هر وقت به چشمای سبزش نگاه میکردی، حس میکردی الانه که بلند شه و یک آتیشی بسوزونه، دیگه مردی شده واسه خودش!

دیشب وقتی شمع 24 رو گذاشتیم رو کیک تولدش، باورم نمیشد که اینقدر بزرگ شده. نمیدونما ولی از ۱۸ سالگیش دیگه بزرگ نشد برام و همون قدری موند. همون بچه کنکوریِ خرخون که وقتی نتایج کنکور اومد، یک لبخند از اون گنده هاش نشست رو لبم :))) عاشق پزشکی بود و موقع انتخاب رشته گفت دندونپزشکی نمیخوام! فقط پزشکی! با اینکه بچه ی المپیاد شیمی بود و شیمی دوست داشت ولی داروسازی دوست نداشت و درنتیجه بازم فقط پزشکی! 

قبولی ها اومد و دیدیم دانشگاه تهران قبول شده، و از اینجا بحث ها شروع شد😂 علی در نقش مدافع حقوق دانشگاه تهران و سیستمش! بابام در نقش مدافع حقوق دانشگاه شهید بهشتی و سیستمش! از وقتی هم که من رفتم دندونپزشکی، من و علی بحث دندون و پزشکی داریم با هم😂😂😂

از همون اوایل دانشگاه، یعنی مهر ۹۱، پای کتاب های رفرنس به خونمون باز شد. کتاب های قطورررر با فونت ریززززز انگلیسی و اونقدر سنگین که به زور میشه بلندشون کرد. از آناتومی گری و فیزیولوژی گایتون و جنین شناسی لانگمن و بافت شناسی جان کوئیرا گرفته تا اطلس آناتومی و غیره و غیره! 

بالاخره آزمون علوم پایه رو داد و بعدِ فیزیوپات، پاش به بیمارستان باز شد. وای که من چقدر ذوق داشتم :) البته اون موقع یک استاجر ساده محسوب میشدن که از سال بالایی ها گرفته تا اینترن و رزیدنت و استاد قاعدتا زور میگفتن بهشون😂

هرچی که میگذشت کلاس های تئوری کمتر و کارهای درمانی بیشتر میشد. و بالاخره گشتن توی بخش های مختلف شروع شد. از این بیمارستان به اون بیمارستان. از این بخش به اون بخش. برای من که خیلی جذاب بود :) تقریبا هر دو ماه بخش اش عوض میشد. بخش روانی اش که ته جذابیت بود :) الانم که امتحان بخش اطفال داره و مشغوله درس خوندن.

شاید یکی از دلایلی که من اصلا پزشکی نمیخواستم، دیدنِ علی بود. خیلی درس میخونه و تموم هم نمیشه :/ یعنی همیشه امتحان داره. به اینم میگن زندگی؟!😂😂😂 (خدا رو شکر که همش داره درس میخونه و امتحان میده، همیشه در حال تلاشه)

در پزشکی دوشواری ها فراوان است و فقط عشق به این رشته است که میتونه دانشجوها رو وادار به ادامه دادن بکنه! البته من بخاطر دوشواری هاش ازش نگذشتم. شاید بشه گفت بخاطر حاشیه هاش و بخاطر تاثیرش روی زندگی آینده‌ام بود که بیخیالش شدم.
حالا این داداش بزرگه ی ما  دیگه کم کم باید آزمون پره انترنی رو بده و اینترن بشه و چیزی نمونده که درسش تموم بشه! 
ولی هنوز برای من ۱۸ سالشه! نه که ۲۴ سالگی خیلی سن زیادی باشه ولی وقتی من ابتدایی بودم، سارا(دخترعمه‌ جانم) ۲۴ سالش بود و به نظرم میومد واااای چقدر بزرگه :) برای همین الان تو کتم نمیره که علی ۲۴ سالشه😂 یعنی اگه ۲۳ یا ۲۵ بود، دوشواری نداشتما! ۲۴ عدد خاصیه برام از بچگی! خودم در ۲۴ سالگی احتمالا تو طرحم :)