بسم الله الحیّ

مدتیه که شب ها خوابم نمیبره. دلم میخواد مثل قبل‌ترها ساعت ۱۱ بخوابم. فارغ از تب و آشوب شب های این جهان...

ولی انگار که نمیشه! انگار اگه بخوابم جا میمونم. خودمم نمیدونم چرا اینجوری شدم. انگار قراره همه اتفاقا همون نصف شب هایی که قراره من خواب باشم، بیوفتن. جالب اینه که صبح هم باید زود بیدار بشم و بیام دانشگاه و نسبت به صبح هم همین حس رو دارم. فقط عصرها با خیال راحت میخوابم یا شایدم بیهوش میشم دیگه :)

نمیدونم چه خبره ولی میدونم که یک خبری هست که تا وقتی نفهمم باید همینطوری بیخوابی بکشم. بعضی شب ها تنها روی تخت خوابگاه دراز میکشم ولی بیدارم. بعضی شب ها هم مثل دیشب دست جمعی بیخواب میشیم.

استرس دارم در حالی که نباید.

واقعا مسخره است این استرس داشتن! دیگه برای اتفاقات خوب که نباید استرس داشت.خودم میدونم که هیچ کس نمیتونه مجبورم کنه ولی میترسم خودم خودمو مجبور کنم. دیگه خودمم نمیفهمم دارم چی میگم و چی کار میکنم :/ 

خدایا خودت آخر و عاقبت ما رو ختم به خیر کن...