بسم الله المحبوب

باز هم دانشکده دندون مظلوم واقع شد و کل سهمیه ای که دانشگاه برای اردو به بچه های دندون داده بود در حد 10،11 نفر بود. تا روزهای آخر نگران تک تک بچه ها بودم تا اینکه ثبت نام هممون قطعی شد. مخصوصا قل کوچیکه که کاراش جور نمیشد و میدونستم اگه من برم و اون نتونه بیاد کل مسافرت کوفتم میشه ولی خدا رو شکر کار همه مون جور شد.

بعد از اردو جهادی رفتیم زیارت حضرت معصومه(س). اونقدر خسته بودیم که برای مسیر15 دقیقه ای تا حرم ماشین گرفتیم. وقتی رسیدیم به صحن حرم، از این ماشینا که تا دم در ورودی خواهران میبرن ، جلوی پامون ایستاد. تو کل این 5 ماه زندگی کردن تو قم و حرم رفتن، هر دفعه مسیر من و این ماشینا برعکس بوده و یکبار هم سوارشون نشده بودم :( پس فکر کنم خوشحالی زاید الوصفم خیلی هم غیرطبیعی نبوده باشه! تو راه برگشت از حرم به دانشگاه، فلافل خریدیم. وقتی رسیدیم دانشکده چمدان هامونو از نگهبانی تحویل گرفتیم و تشکر کردیم و بعدش رفتیم نمازخونه ستاد. چند نفری اومدن صحبت کردن و تذکر دادن که خیلی جیغ جیغ نکنیم =) بعد هم رفتیم راه آهن و سوار قطار شدیم. موقع شام تو قطار فلافل و دوغ خوردیم. یعنی خدا فلافل رو از دانشجو های شهر غریب نگیره :) تو راه هم مثل همیشه کلی گفتیم و  خندیدیم.

طرفای ظهر بود که رسیدیم مشهد و رفتیم هتل. انصافا نسبت به یک اردوی دانشگاهی خیلی هتل خوبی بود!

من حتی همون موقع هم باورم نمیشد اومدم مشهد. خیلی احساس غریبی داشتم! حال خودمو نمی فهمیدم. شرمنده از بی معرفتی خودم که یکسال تمام بود نیومده بودم مشهد و سرمست از دعوت شدنم توسط امام رضا(ع).

بعد از کمی استراحت راهی حرم شدیم و بالاخره پام رسید به حرم. بعضی چیزها بود که بخاطرشون شرمنده بودم. بعضی چیزها بود که نگرانم میکرد. بعضی چیزها هم بود که میتونستم بهشون افتخار کنم. برای همه این چیزها دعا کردم و از امام(ع) خواستم خودشون برام دعا کنن. برای همه انسان های روی کره زمین دعا کردم. برای اینکه اون هایی که گمراهن، هدایت بشن و اون هایی که توفیق هدایت نصیبشون شده از مسیر حق خارج نشن و ثابت قدم باشن.

انقدر این سفر خاطره انگیز شد که توصیفش ممکن نیست. از چای به لیمو و دارچین خوردنمون تا شیرموز نصفه شب. از به زور بیدار نگه داشتن خودمون موقع نماز صبح تا بدو بدو کردنمون برای رسیدن به نماز ظهر. از شب نشینی های پرجمعیتمون تا حرف های خواهرانه با قل کوچیکه. از دنبال سوژه گشتن برای مسابقه عکاسی تا سوژه کردن بچه ها با عکس های یهویی ام ازشون. از دیر رفتن برای صبحونه ، ناهار و شام تا به فلافل پناه بردنمون حتی تو مشهد :)

این هم عکسی از درب ورودی حرم مطهر از صحن انقلاب :


الکی نیست که بهم میگفتن دانشگاه هر اردویی گذاشت برو :))))

این بود قسمت شیرینی از زندگی دانشجویی من!