بسم الله الحکیم

من کلا خیلی متن میخونم از شعر و دلنوشته بگیر تا رمان و مستند و...

درگیر خوندن یک مستند بودم که به زور داشتم تکه تکه اشو پیدا میکردم و میخوندم. همه جا ناقص بود. مجبور بودم به همه جا سر بزنم و این تیکه های ناقصو به هم بچسبونم. در همین حین همش تیکه های یک مستند داستان مانند رو میدیدم و همش نادیده میگرفتمش تا اینکه گفتم بذار دو خط شو بخونم ببینم چیه! دو خط شد چهار خط ، چهار خط شد یک قسمت و حتی منجر شد برم از قسمت اول شروع کنم و بخونم.

اون موقع حدودا زمستون پارسال بود و من پیش دانشگاهی بودم! انقدر این داستان کشش داشت که نمیتونستم نخونمش و مجبور بودم شبا موقع برگشت از مدرسه تو سرویس بخونمش!

مستندی بود از زبان حانیه. از حدودا١٤،١٥سالگی اش شروع میشد. اصل داستان، زندگی عاشقانه حانیه و علی بود و در ادامه روایت داستان به زینب، دختر حانیه سپرده شده بود. 

هر چه داستان جلوتر میرفت، شخصیت علی برایم جالب تر میشد. خیلی خاص بود خیلی...

یک پسر جوان طلبه که در زمان شاه برای پیروزی انقلاب تلاش میکرد. طرز رفتارش با همسرش و بچه هایشان بی نظیر بود! حتی تعجب آور بود.

خوب در آن زمان زنها خیلی محدودیت داشتند مثلا مردها فکر میکردند هیچ دلیلی وجود ندارد که یک زن ادامه تحصیل بدهد یا مثلا راجع به مسائل اجتماعی و سیاسی موضع بگیرد. فکر میکردنند مرد اصل آفرینش است و زن فرع آن! و امثال این کوته فکری ها.

مثلا او بر خلاف مخالفت شدید پدر حانیه، شرایط ادامه تحصیل حانیه را فراهم کرد و حانیه بعد از گرفتن دیپلم، حتی به دانشگاه هم رفت و پرستاری خواند!

مثلا وقتی در اوایل زندگی حانیه غذاهایش خراب میشد، نه تنها کوچکترین تندی نمیکرد، بلکه آنچنان با اشتها غذا میخورد که نزدیک بود حانیه باور کند غذای شور و شفته اش، واقعا خوشمزه است!

شاید الان این چیزا عادی شده باشه ولی اون زمان واقعا شاهکار بوده.

خلاصه این علی منو شیفته مرام خودش کرد. شیفته تفکر و رفتارش. علی و حانیه واقعا زندگی عاشقانه ای رو داشتن ولی خیلی طولی نکشید چون وقتی جنگ شد، علی به جبهه رفت و بعد از چند بار رفت و برگشت، برای همیشه رفت! و علی شهید شد در مقابل چشمان حانیه و در آتش سوخت. حتی پیکر علی هم به دست حانیه نرسید! 

چقدر اون شب غم گرفتم و پا به پای حانیه اشک ریختم. چقدر درمونده شدم...

حتی الان هم چشمام دوباره اشکی شد...

برادر گل من، شهید علی، باعث شد نگاه من به دنیای طلبگی عوض بشه و باعث شد تصمیم های مهمی تو زندگیم بگیرم. من تازه اون موقع بود که فهمیدم کسی که شهید میشه از اول در صراط مستقیم گام برمیداره از اول درست زندگی میکنه و اینطوریه که شهادت نصیبش میشه! اصلا همه شهدا یک جور عجیب و غریبی خاصن. خیلی کارشون درسته...

یا علی مدد