بسم الله الخبیر

از بزرگ ترین شکستم در برنامه ریزی برای آینده در پست قبل گفته ام.

از دلسرد شدنم و تا حدودی رها کردن خودم هم گفته ام.

اما اینطوری هم نمیشه زندگی کرد!

فهمیدم یک جای کارم میلنگه حتی شاید چندجا!

با توجه به گندی که هفته پیش به برنامه سحرخیزیم زدم  کمی به فکر فرو رفتم تا علت را در خودم بیابم. خوب نتیجه این شد که احتمالا بی برنامگی و کاهش انگیزه و تا حدودی هم تنبلی علل این اتفاق هستند. اولین قدم این بود که جمعه برای هفته آینده(یعنی همین هفته جاری) برنامه ریختم اما خیلی زود متوجه شدم برنامه ام اصلا خوب نیست. چند علت اصلی که مانع اجرایی شدن برنامه ام شد:

- رخداد اتفاقات پیش بینی نشده

- فشردگی برنامه ها

- تغییر برنامه دانشگاه

- تا حدود زیادی هم تنبلی و شاید هم بی توجهی!

من در برنامه ریزی درسی مشکل خاصی ندارم. البته که اینکار برایم وقت گیر است اما برنامه واضح، دقیق و اجرایی مینویسم و نتیجه دلخواهم را میگیرم. فکر میکنم این موضوع سبب ایجاد اعتماد به نفس(کاذب) در من شد در حالی که الان متوجه شده ام من برای روال کلی زندگی ام برنامه نویس جالبی نیستم! وقتی برنامه هفتگی ام اینقدر ایراد دارد، مشخص است که برنامه های بلندمدتم افتضاح خواهند شد. نمیگویم اهدافم، بررسی هایم یا تصمیم هایم  افتضاح هستند. نه! اینطور نیست. بعضی وقت ها اهداف درست هستند ولی برنامه ریزی ما برای رسیدن به آنها خوب از آب در نمی آید. حتی گاهی برنامه ریزی خاصی هم انجام نمیدهیم فقط هدف گذاری میکنیم و میگوییم من دوست دارم فلان اتفاق بیفتد یا فلان کار را انجام دهم. دقیقا اشتباهی که من کردم همین بود. هدف گذاری فقط بخشی از برنامه ریزی است و هدف گذاری صرف، نمیتواند ما را به هدفمان برساند.

پس به دنبال راه چاره گشتم و متمم پیشنهادی بود که خیلی اتفاقی به ذهنم خطور کرد. رفتم سراغ درس "آیا هنگام برنامه ریزی همه این اجزا را در نظر میگیرید؟" عنوانش کافی بود تا بفهمم من خیلی چیزها را در نظر نگرفته بودم! این درس دو تا پیش نیاز داشت.

یکیش مربوط به "نظم شخصی" بود که خواندنش برام جالب بود تا حدودی قبولش داشتم. داشت راست میگفت. البته کمی حرف هم در این مورد دارم که یک روز مینویسم شان.

یکیش هم "مهارت برنامه ریزی" را توضیح داده بود که خوب خیلی بیشتر قبولش داشتم و یک قسمتش بود که واقعا داشت درد دل منو میگفت:

آیا در برنامه‌ریزی، به این مسئله هم توجه دارید که تحقق برنامه، به همکاری چه کسانی نیاز دارد و چه افرادی ممکن است مانع تحقق برنامه‌ی شما شوند؟ آقدرت پیش‌بینی خودتان را در این زمینه خوب ارزیابی می‌کنید؟

انقدر از یک پست به پست های جالبتر رسیدم که الان 9 تا صفحه از متمم راجع به برنامه ریزی بالای صفحه ام باز کردم!

احساس میکنم به دست آوردن مهارت در برنامه ریزی نیاز به گذشت زمان و کسب تجربه دارد. فکر میکنم یکسالی درگیر این موضوع باشم تا بتوانم به حداقل مهارت ممکن برسم.

افزایش انگیزه هم معضلی شده این روزها! هیجانات من معمولا کوتاه مدت هستند حتی خیلی وقت ها یهویی ایجادشان میکنم. اصلا شاید بتوان گفت خاصیت هیجان همین غیرقابل پیش بینی بودنش باشد. اما به انگیزه های بلند مدت هم نیاز دارم حتی شاید انگیزه هایی که با کمی تغییر، تا پایان عمر به آنها نیاز داشته باشم. الان نهایت برنامه هیجان انگیز من در زندگی مربوط به چهارماه آینده است و برای بعد از آن هیچ ایده ای ندارم. البته هیجان و انگیزه با هم فرق دارند ولی کارهای هیجان انگیز میتوانند در من انگیزه لازم را ایجاد کنند. بعضی وقت ها هم فکرهای خوبی میکنم شاید حتی ذوق هم بکنم ولی پای عمل که میرسم، بهانه های مختلف می آورم. حتی گاهی خیلی رک به خودم میگویم که نمیخواهم فلان کار را انجام بدهم یا مثلا حسش نیست! یعنی چیزهایی که بتوانند یک انگیزه محرک در من ایجاد بکنند، رو به کاهش هستند در حالی که معتقدم باید افزایش داشته باشند. شاید خنده دار باشد که انگیزه هایم را فراموش میکنم و گاهی مجبورم به ذهنم رجوع کنم و به یاد بیاورمشان! یعنی تا این حد برایم کمرنگ هستند. شاید هم متعدد شده اند و ارزش شان را از دست داده اند. چون برای یک هدف، بیست هزار انگیزه ایجاد کرده ام و هیچ کدام جواب نداده است. فکر میکنم باید انگیزه هایم را به چیزهای ثابت و مهم زندگی ام گره بزنم تا برایم پررنگ و مهم بشوند. شاید هم باید یادداشت کنم تا ببینم شان. شاید بهتر باشد قبل از خواب به آنها فکر کنم. هنوز در این مورد راه حل قطعی را پیدا نکرده ام. در حال آزمون و خطا هستم فعلا.

فکر میکنم اوضاع بهتر خواهد شد...