بسم الله الصبور


شاید سخت ترین امتحاناى خدا، امتحاناى دلیه! اینکه بین دلت و خدا یکى رو انتخاب کنى سخته. نمیشه انکارش کرد. باید خود خدا قدرت تصمیم گیرى رو بهت بده و هواتو داشته باشه.

شب جمعه بود. لیلة الرغائب بود. تا چند دقیقه قبلش داشتم مثل همیشه دعا میکردم ولى بعدش که همه نشستیم کنار هم و حرف زدیم، یهو موندم. گفتم نکنه دیگه نمیشه و قرار نیست بشه؟ دچار تناقض شدم. اشکم دراومد. گفتم خدایا چرا؟ اعتراض نداشتم. واسم سوال بود. معنى این کاراى خدا رو نمی فهمیدم. شب گذشت و منم سعى کردم به هیچى فکر نکنم. به هیچى. وقتى خواستم بخوابم به خودم گفتم فاطمه تو هدفت چیه؟ میخواى به خدا برسى یا به خواسته دل خودت؟ یکم خودمو با خودم تنها گذاشتم و بعد دعا کردم و گفتم خدایا اگر اینجورى من زودتر و بهتر به تو میرسم، من راضى ام به انتخابت که قطعا انتخاب تو، انتخاب منم هست.

هیچوقت تو موقعیت هاى مشابه، اینقدر خالص نشده بودم. خیلى حس جالبى بود. خدا حواسش به دلم بود. نخواست و نخواستم. خوشحال شدم و اون موقع بود که فهمیدم این کاراى خدا براى چى بود. خواست که خالص باشم. انگار با این کارش بهم گفت هى بنده! اگه میخواى دوست داشته باشى، داشته باش ولى "فى الله" دوست داشته باش. تو اول و آخرش مال منى. حواست هست؟ پس براى من خالص شو...

قرآن رو باز کردم. سوره یوسف اومد!

" از رحمت خدا ناامید نشید که جز قوم کافران کسى از رحمت خدا ناامید نمیشه"

" و هرکس تقوا پیشه کنه و صبر کنه..."

" خدا اجر نیکوکاران رو ضایع نمیکنه"

" ملامت و سرزنشى بر شما نیست و امروز خدا شما را می آمرزد  و او مهربان ترین مهربانان است"