بسم الله المقدِّر

امروز اومدیم خونه عمه جان و بعد از صحبت های معمول، پرسید دانشگاه چطوره؟!😁

منم از هر قسمتی، فقط چیزهای خوبش رو میگفتم...

از غذای خوابگاه و اینکه شام میدن بهمون یا نه و صبحانه چیکار میکنم و اینا تا اینکه اتاقتون رو تمیز میکنین یا میذارین گند بگیره و چندتا هم اتاقی داری و...😂
دیگه اینقدر تعریف کردم از دانشگاه و خوابگاه که عمه ام آخرش گفت « راست میگن خدا کسِ بی کسونه» از ته دلم خندیدم😂😂😂 تا حالا هیچ کس «بی کس» خطابم نکرده بود که کرد. چقدرم که من بی کسم تو قم واقعا😂 
کم کم دارم خانواده رو با این حقیقت رو به رو میکنم که من مهمان دانشگاه های تهران نمیشم.
البته ناگفته نماند که دوست دارم زندگی در بعضی شهرها رو تجربه کنم. خب عشق اولم که شیرازه⁦❤️⁩ اول بخاطر مریم سادات و ارمغان جون (دوستای خانوادگیمون) بعد هم بخاطر آب و هوای معرکه اش. مشهد رو هم دوست دارم بخاطر حرم باصفا و بازم دوستای خانوادگیمون. اصفهان هم بخاطر اینکه حداقل یکبار سر خاک پدربزرگی که هیچ وقت ندیدمش برم و هم بخاطر اینکه تا حالا نرفتم و به نظرم جای جالبی میاد دلم میخواد برم بگردمش :) میخوام ببینم بابام کجا بزرگ شده و قد کشیده!
شهرهای دیگه هم هستن که دوسشون دارما ولی خب حس زندگی کردن توشون رو ندارم. به قم هم خیلی حس زندگی کردن دارم چون خیلی کوچولو و آرومه :)
البته با شناختی که من از شانسم دارم، آخر هم تهران درسم رو ادامه میدم هم تا آخر عمرم تهران زندگی میکنم :/
تهران ندوست :(
کاش میشد خانواده ام رو هم جمع کنم ببرم اینور اونور همیشه باشن کنارم.
فقط خدا میدونه تهش چجوری رقم میخوره...