بسم الله المدبّر


انگار خدا یکی رو نشونده اون بالا، کلی دل چیده جلوش. بعد بهش گفته ببین دو تا دل از اینجا ورمیداری، به هم دیگه گره میزنی و میذاری کنار...

بعد بغل دستِ فرشته گره زن، یه فرشته دیگه هم نشونده و بهش گفته تو بشین اینجا و حواست باشه قبل از اینکه گرهِ دلا از هم باز بشه، محکمشون کن...

کنار فرشته گره سفت کن هم یه فرشته جدید نشونده و بهش گفته از بین این دلا، اونایی که من انتخاب میکنم رو جدا کن و یه گره دیگه بینشون بزن! یه گره کور...

بعد از فرشته گره کور زن، نوبت میرسه به فرشته ناظر کیفی! خدا وقتی این فرشته رو نشوند، بهش توضیح داد که ما اینجا محلولای مختلفی واسه آزمایش داریم، تو باید این دلا رو ورداری و به نوبت توى این محلولا بندازی. اگر از بین رفتن که هیچی، ولی اگه دووم آوردن یه برچسب بچسبون بهشون و روش بنویس "صبور"...

وردستِ فرشته ناظر هم، فرشته واصل رو نشونده. خدا به این فرشته گفته دلای به هم گره خورده صبور رو وردار و یجورى به هم وصلشون کن که معلوم نباشه این دوتا رو از کجا به هم گره زدن. میخوام این دو تا رو برام یکی کنی...

ته ته صف این فرشته ها هم، یه فرشته رو نشونده و بهش یاد داده چجورى قلمو رو ورداره و رنگ محبت بزنه به دلا.

همون رنگی که هیچ وقت از رو دلا پاک نمیشه...

و گرهی که دیگه گره نیست که بخواد باز شه...


و خدایی که نشسته به چرت و پرتای من میخنده :)