بسم الله الخبیر

مثل دختربچه تخسی که میخواهد به زور سینی چای را از مادرش بگیرد و بگوید من هم کمک کرده ام! در این جور مواقع بزرگترها نگران هستند ولی معمولا بچه ها از پس کار بر می آیند. شاید چون جنس "خواستن" آنها خیلی خالصانه است و حاضرند همه چیزشان را پای چیزی که میخواهند بگذارند.

من هم این بار قضیه برایم فرق میکرد. کار امام زمان عج و شهدا روی زمین مانده بود! بچه ها برای برنامه پوستر میخواستن و کسی هم بلد نبود. اینجا بود که گفتم بلد نیستم که نیستم! یاد میگیرم. باید یاد بگیرم!

منی که نه تنها تا حالا پوستر درست نکرده بودم، بلکه حتی هیچ وقت تو زندگیم در این باره کنجکاو نشده بودم، دست به کار شدم. از صفره صفر! حتی نمیدونستم با چه برنامه ای باید این کارو انجام بدم!

خلاصه با سختی های فراوان و سرچ های مکرر😄 و بارها خراب شدن کار و دوباره از نو شروع کردن، اولین پوسترمو ساختم.

اولین پوستر زندگیم:

بعد از تموم شدن کار، فایل رو برای یکی از بچه ها فرستادم و وقتی چشمم به چت مون افتاد متوجه شدم بچه ها برای برنامه روز سه شنبه پوستر میخواستن ولی من برای برنامه دوشنبه پوستر درست کرده بودم😐

نزدیک بود افسردگی بگیرم ولی از اونجایی که کلا خیلی شادم، گفتم بیخیال و دوباره شروع کردم. اینبار دستم کمی راه افتاده بود و نتیجه اش شد این:

خدا رو شکر همه راضی بودن و خیلی تعریف کردن. میدونستم این رضایت از کجا آب میخوره! قبلش با شهدا اتمام حجت کردم که ببینید من هیچی بلد نیستم و کارو میسپارم دست خودتون! مثل همیشه چیزی برام کم نذاشتن.

و اینجوری شد که هر کی پوستر میخواد میاد به من سفارششو میده😂 اینم از سفارش دیشب:

امثال این جور کارها کم انجام ندادم! از کشیدن لاله های مقوایی تا نوشتن وصیت نامه شهدا!در حالیکه نه مهارت خاصی در نقاشی دارم و نه در خطاطی!

ولی بازم آخر همه ی این دوییدن هام یک خستگی شیرین بود...