بسم الله المعین

وقتی پیام ثبت نام اردو جهادی رو دیدم با خودم گفتم وای خدا کاش منم بتونم برم. وقتی فهمیدم اردو قراره تو دانشکده خودمون باشه و ما ترمک ها😂 هم میتونیم شرکت کنیم خیلی خوشحال شدم. اون شب خوابگاه بودم سریع زنگ زدم خونه و اجازه گرفتم و فرم ثبت نام رو پر کردم.


شنبه از سر ذوق ساعت ۴ صبح بیدار شدم و صبحونه خوردم حتی!!!! حدودا ساعت ۴ ونیم با بابا تا راه آهن اومدیم و من سوار قطار شدم . کل طول مسیر بیدار بودم و طلوع خورشید رو دیدم خیلی زیبا بود😍

حدودا ۷:۴۰ رسیدم دانشکده😂 و مستقیم رفتم رختکن و روپوش پوشیدم فکر کنم اولین باری بود که تونستم اتوی روپوشمو تو راه تهران-قم به هم نزنم💪

چندبار به قل کوچیکه زنگ زدم ولی جواب نداد منم گفتم شاید دستش بند بوده هی گذشت و گذشت و من مدام تا نزدیکای ساعت ۹ بهش زنگ زدم. ۱۷ تا میسکال😑 از نگرانی داشتم میمردم چون قرار بود قل کوچیکه با اتوبوس بیاد.

خیلی کلافه و ساکت شده بودم. و اولین بیماری که وارد شد یک دختر دبیرستانی بود که به شدتتتت از دندونپزشکی میترسید و همین باعث شد نه تنها حال خودش بد شد بلکه حال همه گرفته شد. و من هر لحظه بیشتر به این نتیجه میرسیدم که عجب اشتباهی کردم اومدم تو این رشته😢 

با اینکه دکتر خیلییی با حوصله برخورد میکرد با اون بیمار، ولی اون به هیچ صراطی مستقیم نمیشد و نهایتا دکتر گفت که بره و یک روز دیگه بیاد.

بعد از رفتن اون بیمار ، گوشیم تو جیبم لرزید و دیدم قل کوچیکه است داره زنگ میزنه. منم حسابی از خجالتش در اومدم😁😐 وقتی گوشی رو قطع کردم احساس کردم دنیا چقدر قشنگ شد دیگه از اون کلافگی و فکرای بیهوده خبری نبود😊

من دستیار یک دکتر بسیار با حوصله شده بودم که خیلی خوب منو با وسایل آشنا کردن و منم سعی میکردم زود یاد بگیرم و "کمتر" سوتی بدم چون به هر حال میدونستم سوتی خواهم داد😂 نکته جالبش این بود که من نصف چیزایی که دکتر میگفتن رو یک چیز دیگه میشنیدم😂 چون هم وسایل خیلی سر و صدا ایجاد میکرد و هم دکتر کاملا روی دهانشون ماسک داشتن😂😂😂 مثلا دکتر میگفتن "وج"  و من تنها چیزی که میشنیدم "وز" بود البته بازم خوبه من ی چیزی میشنیدم چون دوستم که بغلم وایستاده بود میگفت همونم نمیشنوه😂😂😂

قل کوچیکه طرفای ظهر رسید دانشکده و بعد از نماز و ناهار برگشتیم سر کار و وقتی قل کوچیکه خواست دستکش دستش کنه ، یهو خیلی دستکشو کشید و دستکش پاره شد😂 پاره شدن دستکش همانا و خندیدن ما همانا. واقعا شروع پر قدرتی داشت😂💪

با اینکه روز اول ی جورایی انگار همه چی غریب بود ولی خیلی خوش گذشت و بیشترش صرف یاد گرفتن وسایل شد.

اون روز از صبح تا عصر دکتر فقط کار ترمیم انجام دادن! یعنی دیگه حفظ شده بودم مراحل کارو😂 برا تنوع میرفتم پیش بقیه بچه ها که دستیار دکترای دیگه شده بودن و کارشونو نگاه میکردم.

واینگونه روز اول سپری شد...