بسم الله الهادی
حدودا دو هفته ای میشود که درگیر کارهای برنامه ریزی ام هستم! تعطیلات باعث شد سرعتم کم بشود وگرنه اینقدر طول دادن نداشت! دیشب اولین...
بسم الله الهادی
حدودا دو هفته ای میشود که درگیر کارهای برنامه ریزی ام هستم! تعطیلات باعث شد سرعتم کم بشود وگرنه اینقدر طول دادن نداشت! دیشب اولین...
بسم الله المتین
عید واقعی از آن کسی اسـت
که پایان سالش را جشن بگیرد،
نه آغاز سالی که از آن بی خبر است...
این چند روز هرچى به سالى که گذشت فکر کردم...
بسم الله الخبیر
از بزرگ ترین شکستم در برنامه ریزی برای آینده در پست قبل گفته ام.
از دلسرد شدنم و تا حدودی رها کردن خودم هم گفته ام.
اما اینطوری هم نمیشه زندگی کرد پس...
بسم الله السریع
در طی همین دو سه روز گذشته ٣کار مهم رو بالاخره انجام دادم! هر کدومش پتانسیل داشتن طولانی مدت خوشحالم کنن! الان که همشون با هم اتفاق افتادن (بهتره بگم باعث شدم اتفاق بیوفتن) خیلی خوب شده😍
اولیش و مهم ترینش
بسم الله الخبیر
مثل دختربچه تخسی که میخواهد به زور سینی چای را از مادرش بگیرد و بگوید من هم کمک کرده ام! در این جور مواقع بزرگترها نگران هستند ولی معمولا بچه ها از پس کار بر می آیند. شاید چون جنس "خواستن" آنها خیلی خالصانه است و حاضرند همه چیزشان را پای چیزی که میخواهند بگذارند.
بسم الله الحکیم
من کلا خیلی متن میخونم از شعر و دلنوشته بگیر تا رمان و مستند و...
درگیر خوندن یک مستند بودم که به زور داشتم تکه تکه اشو پیدا میکردم و میخوندم. همه جا ناقص بود. مجبور بودم به همه جا سر بزنم و این تیکه های ناقصو به هم بچسبونم. در همین حین همش تیکه های یک مستند داستان مانند رو میدیدم و همش نادیده میگرفتمش تا اینکه گفتم بذار دو خط شو بخونم ببینم چیه! دو خط شد چهار خط ، چهار خط شد یک قسمت و حتی منجر شد برم از قسمت اول شروع کنم و بخونم...
بسم الله الحلیم
بعضی وقت ها ممکن است انسان خیلی خسته بشود و فقط دلش بخواهد غر بزند به زمین و زمان!
بعضی وقت ها هم خستگی آدم را کلافه میکند!
ولی بعضی وقت ها معادلات به هم میریزد...
بسم الله المعین
صبح روز دوم ساعت ۷:۰۵ صبح از خواب بیدار شدم🤤 و قرار بود سرویس ساعت ۷ بیاد و ما راه بیوفتیم 🤤 خدا رو شکر سرویس حدودا هفت و ربع اومد ولی باز هم ۱۰ دقیقه فرصت خیلی کمی برای حاضر شدن و بردن چمدان(برای اردو مشهد) تا پایین و حتی خروجی زدن از خوابگاه 😑 بود و بنده مجبور شدم از دم در خوابگاه تا ورودی پردیس رو پیاده😐 و با چمدان😑 برم. واقعا هنوز هم نفهمیدم چرا اون روز صبح، راننده سرویس دنده عقب نگرفت! خلاصه که اون روز شروع هلاک کننده ای داشتم😂
بسم الله المعین
وقتی پیام ثبت نام اردو جهادی رو دیدم با خودم گفتم وای خدا کاش منم بتونم برم. وقتی فهمیدم اردو قراره تو دانشکده خودمون باشه و ما ترمک ها😂 هم میتونیم شرکت کنیم خیلی خوشحال شدم. اون شب خوابگاه بودم سریع زنگ زدم خونه و اجازه گرفتم و فرم ثبت نام رو پر کردم.