در جستجوی مفهوم زندگی :)

۶ مطلب با موضوع «خانواده⁦❤️⁩» ثبت شده است

پدر است دیگر...

بسم الله


امروز از صبح دارم از دست بابام میخندم تا الان.

صبح ادای دخترا رو درمیاورد. ناز میکرد😂

الانم اینجوری میکنه: دلم دلد(درد) میکنه😂😂😂

بهش میگم باباااا 😂 به تو هم سرایت کرده؟

میگه آره. خلیدم!

بابام😁

من😬😂

بسته آموزشی بالا بالا😶

تازه وقتی گفت هفته بعد امتحان میان ترم دارم، کلی خندیدم. اصن هنوز باورم نمیشه بابام جدی جدی دوباره دانشجو شده😂 وای فک کن بابام بیوفته😂😂😂

بابام خیلی خوبه⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩

عزیزم😂

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه عظمتی

تو هنوز ۱۸ ساله ای!

بسم الله الکافی

همون پسربچه ی شیطونِ غیر قابل کنترلی که هر وقت به چشمای سبزش نگاه میکردی، حس میکردی الانه که بلند شه و یک آتیشی بسوزونه، دیگه مردی شده واسه خودش!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه عظمتی

یکسال دیگر هم گذشت...

بسم الله الصبور

در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس

بازار خودفروشی از آن سوی دیگرست

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فاطمه عظمتی

من از تو می‌نویسم و...

بسم الله الخالق

امشب

بی‌هوا

دلم

هواتو

کرد...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
فاطمه عظمتی

یک روز خوب 😍

بسم الله المحبوب

این جمعه ای که گذشت رو "روز پروژه مشترک پدر و دختر" نامگذاری میکنم!

خیلی وقت بود دوتایی نرفته بودیم بگردیم!

خب آخر ساله و همه درگیرن...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه عظمتی

نامه ای به آرزو جان

بسم الله الجمیل

سلام عزیز دل

آنجا که تو هستی چه خبرهاست؟

مدتی است که حتی به خواب هم نمی آیی فقط دلیل بی خوابی های گاه و بیگاه من شده ای. انقدر در زندگی ام وجودت را حس میکنم که هرگز نمی پذیرم رفته ای. امشب وقتی برای نماز از قطار پیاده شدم فهمیدم که ما قبلا در همین ایستگاه برای نماز پیاده شده بودیم. خاطرات آن روز صبح مثل فیلم از جلوی چشمانم رد شد. دویدن مان به سمت قطاری که شروع به حرکت کرده بود. استرس گرفتنمان ، صدا کردن مسوول قطار که آقا ما جا موندیم😂 ، خندیدن مان و خدا را شکر کردن مان برای اینکه نهایتا سوار قطار شدیم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه عظمتی