بسم الله الرفیق


یادمه کوچولو که بودم، همش میگفتم من خواهر میخوام! چرا این دو تا پسر شدن؟😂 چرا من آبجى ندارم؟ اینا همش منو اذیت میکنن😂 من با کى بازى کنم؟😂🤦🏻‍♀️

انقدر گفتم تا بالاخره سر و کله یه نى نى پیدا شد :) خب طبق معمول و حتى از همون بچگى، اولین نفرى که فهمید من بودم😁 *نکته زندگى : رازدار باشید تا از همه چى باخبرتون کنن😁😂

انقدر ذوق مرگ بودم😍 حتى تصورِ بودنِ یه نى نى گولوى دخمل شیرین بود :)

و خب از حال بقیه بخوام بگم، حال بابا رو یادم نیست ولى احتمالا خوشحال بوده دیگه😁 مامان نرجس هم خوشحال بود هم استرس داشت! و خب حق داشت. کاملا حق داشت...

چه امتحان سختى بود براى مامان! وقتى تازه کنار میاى با شرایط جدید زندگیت و سعى میکنى راضى و خوشحال باشى، خدا میگیره ازت نعمتشو! و تو میمونى و ترس و نگرانى و...

چقدر اون موقع دلم میخواست که دختر باشى ولى الان که فکر میکنم میبینم پسر هم بودى، بودى! من که دو تا داداشو از سر گذروندم. یکى هم روش!😂

چرا جنسیتت معلوم نشد؟🤦🏻‍♀️ یه عمره تو شک موندم من! مامان از اول میگفت من حس میکنم پسره. ولى خب حس مادرا همیشه درست نیست😂 حالا هرچى که بود، ما اسمتو گذاشتیم محسن! به احترام حسِ پسر بودنِ مامان نسبت بهت😁

اونقدرى از عمرت گذشته بود که روح دمیده شده بود بهت :) و ما از اون موقع به بعد، یه جور عجیب غریبى دوسِت داشتیم و داریم! حتى وقتى مامان، با تمام احساس معصومانه‌ و غریبانه‌ی مادرانه، تو رو غسل داد و برات نماز خوندیم، ما سه تا جوجه جمع شدیم دورت و کلی نگاهت کردیم! چشمای قشنگ سبزت تشکیل شده بود. قلب هم داشتی! مرز دست و پاهات کاملا مشخص شده بود! و من در حیرتم از آفرینش بی نقص خدا!

واقعا چقدر مامان‌ نرجس قوی بود اون روزا برات...

خب این نعمت خواهر رو که از دست دادم ولی میدونید که خدا جبّاره (بسیار جبران کننده) و خب انقدر دوستاى خوبى سر راهم قرار داده و میده که عمیقا مثل خواهرم دوسشون دارم :))) همون قدر براشون دلسوز و نگرانم و اونا هم برام همینطورن...

اولیش فاطمه بود! دوستى از بدو تولد :) بعد زینب رو پیدا کردم😍 بعد مهدیه جانِ دلم♥️ بعد طهورا و حاجى و مهدیه و ریحون اومدن :) بعد سر و کله قل کوچیکه پیدا شد💜 بعد دوستاى قدیمى ترم صمیمى تر شدن! سحر و شیخ رو میگم :) بعد ساجى اومد و جاشو وا کرد تو دلم💜 بعد سارا شد همدم روزایى که با وجودش نذاشت که تلخ بگذره :) بعد مهروز جون اومد و نشست تو قلبم😍 بعد خلیفِ خودم یوهو اومد وسط آبجیا😁😍 و این آخریا هم که معصومه شد آبجى بزرگه 🙈

و چه نعمتى قشنگ تر از این همه خواهر دوست داشتنى؟!

الحمدلله به بودنتون💚