بسم الله الرفیق
یادمه کوچولو که بودم، همش میگفتم من خواهر میخوام! چرا این دو تا پسر شدن؟😂 چرا من آبجى ندارم؟ اینا همش منو اذیت میکنن😂 من با کى بازى کنم؟😂🤦🏻♀️
بسم الله الرفیق
یادمه کوچولو که بودم، همش میگفتم من خواهر میخوام! چرا این دو تا پسر شدن؟😂 چرا من آبجى ندارم؟ اینا همش منو اذیت میکنن😂 من با کى بازى کنم؟😂🤦🏻♀️
بسم الله المجیر
چند روز بود تو دلم مونده بود که برم سر مزار شهدا....
امروز از حرم که برگشتم، رفتم سمت مزار. چه رفتنى!
بسم الله الحکیم
اول هفته بود. یه کار کوچیک نزدیک خونه داشتم. گفتم قبل از اینکه برم سرکار، پیاده برم انجامش بدم. از چهلستون که داشتم میرفتم پایین، خدا رو شکر کردم که سرپایینیه و رفتنش آسونه :)))
بسم الله الرزّاق
ذهنم هزار جا رفت که بالاخره بابا میخواد چى بگه؟! یعنى چى میتونه شده باشه؟!
بسم الله المدبّر
انگار خدا یکی رو نشونده اون بالا، کلی دل چیده جلوش. بعد بهش گفته ببین دو تا دل از اینجا ورمیداری، به هم دیگه گره میزنی و میذاری کنار...
بعد بغل دستِ فرشته گره زن، یه فرشته دیگه هم نشونده و بهش گفته قبل از اینکه گرهِ دلا از هم باشه، محکمشون کن...
بسم الله الجبّار
حواسمون به خودمون نیست! داریم غرق میشیم تو خواسته هامون...
ما خدا رو واسه حاجتامون میخوایم نه حاجتامونو واسه خدا!
بسم الله النور
نمیدونستم باید چى بگم! پس سکوت کردم. یه سکوت طولانى! اونقدر طولانى که اگه فرزانه کنارم نبود و اشاره نمیکرد یه چیزى بگم، هیچ وقت شروع نمیکردم به حرف زدن!
بسم الله الحیّ
الهى من دورت بگردم که مثل پارسال، همه برنامه ها رو یجورى چیدى که من بمونم قم کنارت!
حواست هست؟! ده ساله شد نبودنت بانو!
بسم الله النور
شب بود. روى زمین دراز کشیده بود و منم کنارش نشسته بودم. داشتیم از اوضاع و احوال دلامون حرف میزدیم. وسط حرفاش یه چندبارى گفت اینا امتحاناى خداست. هى هیچى نگفتم ولى یه جا دیگه صبرم تموم شد! گفتم چیه بابا تو هم هى هرچى میشه میچسبونى به خدا و امتحاناش!